سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

خاطره نویسی 6

چند وقته همش خواب میبینم که مامانی شدم

دیگه طاغت نیاوردم

زنگیدم به چند نفر که بهم بگن معنیش چیه

همه منو پاس دادن به اخوندای حرم

گفتن اونا تعبیر خوابشون حرف نداره

خلاصه یک شماره بهم دادنو گفتن بزنگ اینجا تا بهت بگن تعبیرش چیه


وقتی زنگیدیم به قدری خوشحالم کردن که اشکام دونه دونه میریخت

میگفتن که این خوابت نشانه ی پاکی توست و در عالم خواب کسی که مادر میشه یعنی تمام گناهانش بخشیده شده و پاکه


خر ذوق شده بودم در حد آخرش

والا



وقتی واسه مامان گفتم خندید و گفت مگه شک داشتی مرمرم

گفتم اخه مامان فکر نمیکردم تا این حد که 5 الی 6 بار همچین خوابی ببینم

مامان خانومم حالا یا هندونه گذاشتن زیر بغلمون

یا خرمون کردن

یا لوسمون کردن

که من ایناشو نمیدونم والا

ولی گفتن من به پاکی و خوبی دخترم ایمان دارم و میدونم بهتر از مریمم تو دنیا وجود نداره

وما مثل خر که چه عرض کنم

مثل کره خر جفتک میزدیم در زمین و آسمان

والا ...



یک ادمی اومده تو زندگیم که دلم میخواد به چند نفر معرفیش کنم ولی میترسم

نمیدونم بهش اعتماد کنم یا نه

میترسم دوباره اعتماد کردنم کار دستم بده

ولی تا الان هیچ بدی ازش ندیدم

طفلی هرچقدرم بهش بدبینمو اذیتش میکنم بازم سکوت میکنه و طاغت میاره




دلمان شوره گرفته است

نمیدونم بابت چی

ولی شاید استرس مراسم مهران باشه

احساس میکنم یک جای کار میلنگه





ببخشید که نظراتتون تائید نمیکنم

باور کنید اصلا حوصله ی شلوغ بازی ندارم

میخونم

میام تو وبلاگای خودتون جواب میدم

بدم میاد از وبلاگایی که زیاد کامنت داره

چون اینجور وبلاگ ها به نظره من البته

واگر نه قصد جسارت ندارم

ولی به نظرم این جور وبلاگ ها بیشتر نشان گر اینه که میخوان خواننده داشته باشن

و تعداد بازدیدکننده ها براشون بیشتر اهمیت داره تا خاطرات یا دست نوشته های خودشون

حالا به هر حال

من واقعا از همتون عذر میخوام که دیگه هیچ کدوم از نظراتتون تایید نمیشه

چی بشه که یکی دو نظر مهم باشه

یا ادرس وبلاگشو نزاشته باشه که تایید کنم

در این صورت شرمنده ی اخلاق خوبتون مهربونا



یک خبر خوب

از اول عید قراره برم به صورت حرفه ای شنا یاد بگیرم

و خبر خوبترش اینه که

اونجایی که میخوام برم آموزش ببینم

من و دوستمو میخوان حرفه ای اموزش بدن که بعد به عنوان نجات غریق استخداممون کنن

چون ازمون تست اولو گرفتن و منو اون انتخاب شدیم واسه استخدام

و بی نهایت خوشحالم از این بابت



این ترمم دوباره بیست واحد برداشتم

مامان بهم گفته اگر مثل ترم قبلت اینقدر بخونی و نمره ی خوبی بگیری

هرکار که دلت بخواد برات انجام میدم

و من هم در کمال پر رویی و رک گویی بهش گفتم اگر این طوریه بابا رو راضی کن بریم اونجایی که دوست دارم

مامان هم اخمی بهم کردو گفت دیگه اینقدر پر رو نشو دخترم




میلاد داره میره دانشگاه

راضی و خوشحاله

ولی من ناراضی هستم

به مامان میگم ای کاش میزاشتی بره تهران

یا یک دانشگاهی که توش دختر باشه

مامان میگه همین تو بودی هی دعا میکردی میلاد جایی بره که دختر نداشته باشه

گفتم اخه خر بودم

الان واقعا به این پی بردم که داداشم باید تو اجتماع باشه و خیلی چیزارو یاد بگیره

ولی چه کنیم که دیگه گذشته و کاری از دستمون بر نمیاد




دیشب کلی با میلاد حال کردیم تو خونه

اخه چون داریم اینجارو تخلیه میکنیم

کمی خونه خالی شده و فضای اکو پیدا کرده

وقتی داد میزنیم صدا میپیچه

دیشب هیچ کس خونه نبود

فقط ما دوتا بودیم

تا جایی که تونستیم جیغ زدیمو

شعر خوندیمو

موزیک گذاشتیمو

زدیمو رقصیدیم




مهتاب خانوم دیشب هم که هرچی بهت میزنگیدم جواب ندادی

نفسمی تو عزیزم




خب دیگه بسه هرچی نوشتم

میخوام برم لالا


بوس بوس

دوستتون دارم

نظرات 3 + ارسال نظر
شوهرجان یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام.
خوب می نویسی.
می خونمت.
بروز شدم. سربزن.
مرسی.

شیوا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.mylog-shiva.blogfa.com

عاشقتم دختر عزیزم

مرسی نفس من

سر مامانت رفتی عزیزم منم خیلی خیلی دوست دارم مامان بشم ( البته هر چی زودتر)

بهزاد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.loverboy-tanha9.blogfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی دارین اگه خواستین یه منم سر به منم بزنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد