سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

بارون میخواهم

این روزها چقدر زود میگذرد

سپیدی را در وجودم حس میکنم



دلم یک هوای بارونی میخواد

ولی نه با یار

نه با چتر

تنهای تنها


دلم تنهایی صد ساله میخواد

خودمو خودم

و صدای ریختن بارون

ادامه مطلب ...

یادش بخیر

یادش بخیر


یاد تمام نوشته های پیشینم بخیر



چه ذوقی داشتم برای آپ کردن تک تک وبلاگ هام



دلم کمی آرامش میخواهد ...




پست قبلی برای تولد رها آرزو کرده بودم

وچه زود در سال جدید آرزویم تکامل یافت


راست است که میگویند آرزوهایتان را در تکه کاغذی هک کنید


مهرداد جوووووووووووونم و آرزوی گلم

مثل خر ذوق کردمو خوشحالم


مهرداد و آرزو تا سه ساعت دیگه میرسن مشهد



آخـــــــــــــــــــــ  الهی من قربون جفتشون بشم که دلم براشون یک ذره شده



نمیدونین چه لذتی داره وقتی سر سفره ی هفت سین به شونه های برادر بزرگت تکیه دادی

و با یک دلگرمی خاصی چشماتو میبندی و آرزو میکنی


سال پیش اولین آرزویی که کردم این بود که سال 91 همه دور هم باشیم


درسته که مهران و آیدا نیستن

ولی بودن مهرداد و آرزو خودش یک لطف الهی


شماها نمیدونین که من چقدر خوشحالم




راستی امسال اولین آرزوم میخوام واسه رها باشه

اینکه زود به دنیا بیاد

اینکه مامان آرزوش سعری حامله بشه تا اون به دنیا بیاد



پیشاپیش سال پر برکت 91 واسه همتون مبارک باشه

سه روز خووووووب

اسباب کشی تموم شد

ولی تا دلت بخواد خورده کاری داریم

اتاقم شهر شام

هنوز میز کامپیوترم نیومده

اعصابمو خورد کرده

کتابخونمم بعد از عید میاره

وقتی همه چیز تکمیل شد عکس اتاقمو میزارم



این روزا حال و هوای خوبی ندارم

درسته که همه چیز عوض شده

و تنوع وارد زندگیم شده

ولی ...


دلم پره

گرفته


بزار از اون سه روز بگم :


اونی که منتظرش بودم بلاخره اومد مشهد

سه روز بیشتر نموند

چقدر اون سه روز بهم خوش گذشت

از عمرم حساب نمیشد 


روز اول باهم رفتیم پروما و بعدش رفتیم پونک 

میلاد و ممل و عاطی هم با خودمون برده بودیم

میلاد هممونو پونک دعوت کرد 

پیتزای منو میلاد و عاطی و س... موند که ممل ماشالا همشو خورد

چقدر بهش خندیدیم

مونده بودم ممل چندتا معده داره و اون همه پیتزارو کجاش جا داده


روز دوم رفتیم پارک ملت و بعدشم تو کوچه های سجاد قدم زدیمو باهم حرفیدیم

دیگه تنها بودیم و کسی همراهمون نبود

برام بستنی شاد خرید

اینقدر گرم حرف زدن باهاش بودم که بستنیم آب شد

و همش از تو ظرفش میریخت رو لباسم

اونم کلی مسخرم میکردو میگفت خیلی کوچولویی رومینو


روز دوم باهم خدافظی کردیم و گفتیم دیگه فردا نمیتونیم همو ببینیم


ولی فرداش که میشد روز سوم همو دیدیم

برنامه اینطوری بود که ممل و عاطی و بقیه بچه های یونی گفتن میخوایم بریم بازار جنت خرید

منم به اون زنگیدمو گفتم بیاد و با هم رفتیم جنت

و تا ظهر اونجا بودیم


امین هم با دوست دخترش اومده بود

وقتی منو دید ...


دوست داشتم فکر کنه که س... دوست پسرمه 

تا ...

ولی عاطی و ممل بهش گفتم فقط یک داداش مجازی واسه رومینا

اونم کمی اتیشش فرو نشست

آشغفال روز بعدش رفت همه چیزو کف دست حمید گذاشت


حمید به شدت از دستم عصبانیه

میدونم طوری شده که میخواد منو بکشه


دوروز بعد از خبرچینی امین بهم اس داد و گفت حالا با داداشای مجازیت میری اینورو اونور


منم جواب ندادمو گوشیمو خاموش کردم 

و اون مثل چوب خشک میسوخت و دم نمیزد


بگذریم که چقدر تیکه بارم کرد

ولی از آخرین پیامی که فرستاد حالم بیشتر از همیشه ازش به هم خورد


- رومینا دلم میخواد مثل خودت و مثل کاری که داری با من میکنی عین یک چوب بشکنمو خوردت کنم



خلاصه اون سه روز بهترین روزای زندگیم بود

روزی که میخواست برگرده شهرشون داشتم روانی میشدم

ساعت 9 شب روز دوشنبه بود

چقدر بد بود

تو اتاقم نشسته بودمو همش به ساعتم خیره میشدم

اینکه خدا کنه ایست کنه و ساعت 9 نرسه

حالم بدجور اون شب گرفته بود

دلم میخواست س... بهم اس بده و بگه رومینو شوخی کردم و این هفته رو کامل مشهد میمونم

ولی حیف که همش رویاهای کودکانم بود


جای خالی بقیه بچه های مجازی هم به شدت احساس میشد پیشمون

مخصوصا اونایی که خودشون میدونن

مخصوصا اون خانومی که وقتی پونک بودیم بهش زنگیدیمو باهاش حرف زدیم



خلاصه کلی خوش گذشت

امیدوارم روزی برسه که همه دور هم جمع بشیم

همه اونایی که دوستشون دارمو عاشقشونم 




راستی از این روزا و کادوهایی که به هم دادیم و رستورانمون کلی عکس دارم

که بعدا همشو میزارم تو وب



برای س... کلی ادامس خرسی گرفته بودم

ولی ممل چاقالو بیشتر ادامس خرسی هاشو برداشتو خورد



این ممل شکمویی واسه خودش

والا ...



فعلا

خاطره نویسی 6

چند وقته همش خواب میبینم که مامانی شدم

دیگه طاغت نیاوردم

زنگیدم به چند نفر که بهم بگن معنیش چیه

همه منو پاس دادن به اخوندای حرم

گفتن اونا تعبیر خوابشون حرف نداره

خلاصه یک شماره بهم دادنو گفتن بزنگ اینجا تا بهت بگن تعبیرش چیه


وقتی زنگیدیم به قدری خوشحالم کردن که اشکام دونه دونه میریخت

میگفتن که این خوابت نشانه ی پاکی توست و در عالم خواب کسی که مادر میشه یعنی تمام گناهانش بخشیده شده و پاکه


خر ذوق شده بودم در حد آخرش

والا



وقتی واسه مامان گفتم خندید و گفت مگه شک داشتی مرمرم

گفتم اخه مامان فکر نمیکردم تا این حد که 5 الی 6 بار همچین خوابی ببینم

مامان خانومم حالا یا هندونه گذاشتن زیر بغلمون

یا خرمون کردن

یا لوسمون کردن

که من ایناشو نمیدونم والا

ولی گفتن من به پاکی و خوبی دخترم ایمان دارم و میدونم بهتر از مریمم تو دنیا وجود نداره

وما مثل خر که چه عرض کنم

مثل کره خر جفتک میزدیم در زمین و آسمان

والا ...



یک ادمی اومده تو زندگیم که دلم میخواد به چند نفر معرفیش کنم ولی میترسم

نمیدونم بهش اعتماد کنم یا نه

میترسم دوباره اعتماد کردنم کار دستم بده

ولی تا الان هیچ بدی ازش ندیدم

طفلی هرچقدرم بهش بدبینمو اذیتش میکنم بازم سکوت میکنه و طاغت میاره




دلمان شوره گرفته است

نمیدونم بابت چی

ولی شاید استرس مراسم مهران باشه

احساس میکنم یک جای کار میلنگه





ببخشید که نظراتتون تائید نمیکنم

باور کنید اصلا حوصله ی شلوغ بازی ندارم

میخونم

میام تو وبلاگای خودتون جواب میدم

بدم میاد از وبلاگایی که زیاد کامنت داره

چون اینجور وبلاگ ها به نظره من البته

واگر نه قصد جسارت ندارم

ولی به نظرم این جور وبلاگ ها بیشتر نشان گر اینه که میخوان خواننده داشته باشن

و تعداد بازدیدکننده ها براشون بیشتر اهمیت داره تا خاطرات یا دست نوشته های خودشون

حالا به هر حال

من واقعا از همتون عذر میخوام که دیگه هیچ کدوم از نظراتتون تایید نمیشه

چی بشه که یکی دو نظر مهم باشه

یا ادرس وبلاگشو نزاشته باشه که تایید کنم

در این صورت شرمنده ی اخلاق خوبتون مهربونا



یک خبر خوب

از اول عید قراره برم به صورت حرفه ای شنا یاد بگیرم

و خبر خوبترش اینه که

اونجایی که میخوام برم آموزش ببینم

من و دوستمو میخوان حرفه ای اموزش بدن که بعد به عنوان نجات غریق استخداممون کنن

چون ازمون تست اولو گرفتن و منو اون انتخاب شدیم واسه استخدام

و بی نهایت خوشحالم از این بابت



این ترمم دوباره بیست واحد برداشتم

مامان بهم گفته اگر مثل ترم قبلت اینقدر بخونی و نمره ی خوبی بگیری

هرکار که دلت بخواد برات انجام میدم

و من هم در کمال پر رویی و رک گویی بهش گفتم اگر این طوریه بابا رو راضی کن بریم اونجایی که دوست دارم

مامان هم اخمی بهم کردو گفت دیگه اینقدر پر رو نشو دخترم




میلاد داره میره دانشگاه

راضی و خوشحاله

ولی من ناراضی هستم

به مامان میگم ای کاش میزاشتی بره تهران

یا یک دانشگاهی که توش دختر باشه

مامان میگه همین تو بودی هی دعا میکردی میلاد جایی بره که دختر نداشته باشه

گفتم اخه خر بودم

الان واقعا به این پی بردم که داداشم باید تو اجتماع باشه و خیلی چیزارو یاد بگیره

ولی چه کنیم که دیگه گذشته و کاری از دستمون بر نمیاد




دیشب کلی با میلاد حال کردیم تو خونه

اخه چون داریم اینجارو تخلیه میکنیم

کمی خونه خالی شده و فضای اکو پیدا کرده

وقتی داد میزنیم صدا میپیچه

دیشب هیچ کس خونه نبود

فقط ما دوتا بودیم

تا جایی که تونستیم جیغ زدیمو

شعر خوندیمو

موزیک گذاشتیمو

زدیمو رقصیدیم




مهتاب خانوم دیشب هم که هرچی بهت میزنگیدم جواب ندادی

نفسمی تو عزیزم




خب دیگه بسه هرچی نوشتم

میخوام برم لالا


بوس بوس

دوستتون دارم