سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

بارون میخواهم

این روزها چقدر زود میگذرد

سپیدی را در وجودم حس میکنم



دلم یک هوای بارونی میخواد

ولی نه با یار

نه با چتر

تنهای تنها


دلم تنهایی صد ساله میخواد

خودمو خودم

و صدای ریختن بارون



در دوتا دانشگاه دارم درس میخونم

ولی توجهی نمیکنم به امتحان هایی که در پیش دارم

درس ها روی هم انباشه شدن


خدا کنه همشون پاس بشن


دلم خیلی چیزا میخواد که میدونم شاید هیچ وقت بهشون نرسم


درسته که میگن آرزوهاتو یکجا بنویس تا اگر رسیدی بهشون بخونی


ولی خب

امشب حس آرزو نویسی نیست


ولی میام مینویسم

آرزوهایی که آرزوشونو دارم


خدایا بابت تموم خوبی هات ممنونم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد