سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

سکوت شب

اسمش رومینا بود ...

مهرداد جوووووووووووونم و آرزوی گلم

مثل خر ذوق کردمو خوشحالم


مهرداد و آرزو تا سه ساعت دیگه میرسن مشهد



آخـــــــــــــــــــــ  الهی من قربون جفتشون بشم که دلم براشون یک ذره شده



نمیدونین چه لذتی داره وقتی سر سفره ی هفت سین به شونه های برادر بزرگت تکیه دادی

و با یک دلگرمی خاصی چشماتو میبندی و آرزو میکنی


سال پیش اولین آرزویی که کردم این بود که سال 91 همه دور هم باشیم


درسته که مهران و آیدا نیستن

ولی بودن مهرداد و آرزو خودش یک لطف الهی


شماها نمیدونین که من چقدر خوشحالم




راستی امسال اولین آرزوم میخوام واسه رها باشه

اینکه زود به دنیا بیاد

اینکه مامان آرزوش سعری حامله بشه تا اون به دنیا بیاد



پیشاپیش سال پر برکت 91 واسه همتون مبارک باشه

سه روز خووووووب

اسباب کشی تموم شد

ولی تا دلت بخواد خورده کاری داریم

اتاقم شهر شام

هنوز میز کامپیوترم نیومده

اعصابمو خورد کرده

کتابخونمم بعد از عید میاره

وقتی همه چیز تکمیل شد عکس اتاقمو میزارم



این روزا حال و هوای خوبی ندارم

درسته که همه چیز عوض شده

و تنوع وارد زندگیم شده

ولی ...


دلم پره

گرفته


بزار از اون سه روز بگم :


اونی که منتظرش بودم بلاخره اومد مشهد

سه روز بیشتر نموند

چقدر اون سه روز بهم خوش گذشت

از عمرم حساب نمیشد 


روز اول باهم رفتیم پروما و بعدش رفتیم پونک 

میلاد و ممل و عاطی هم با خودمون برده بودیم

میلاد هممونو پونک دعوت کرد 

پیتزای منو میلاد و عاطی و س... موند که ممل ماشالا همشو خورد

چقدر بهش خندیدیم

مونده بودم ممل چندتا معده داره و اون همه پیتزارو کجاش جا داده


روز دوم رفتیم پارک ملت و بعدشم تو کوچه های سجاد قدم زدیمو باهم حرفیدیم

دیگه تنها بودیم و کسی همراهمون نبود

برام بستنی شاد خرید

اینقدر گرم حرف زدن باهاش بودم که بستنیم آب شد

و همش از تو ظرفش میریخت رو لباسم

اونم کلی مسخرم میکردو میگفت خیلی کوچولویی رومینو


روز دوم باهم خدافظی کردیم و گفتیم دیگه فردا نمیتونیم همو ببینیم


ولی فرداش که میشد روز سوم همو دیدیم

برنامه اینطوری بود که ممل و عاطی و بقیه بچه های یونی گفتن میخوایم بریم بازار جنت خرید

منم به اون زنگیدمو گفتم بیاد و با هم رفتیم جنت

و تا ظهر اونجا بودیم


امین هم با دوست دخترش اومده بود

وقتی منو دید ...


دوست داشتم فکر کنه که س... دوست پسرمه 

تا ...

ولی عاطی و ممل بهش گفتم فقط یک داداش مجازی واسه رومینا

اونم کمی اتیشش فرو نشست

آشغفال روز بعدش رفت همه چیزو کف دست حمید گذاشت


حمید به شدت از دستم عصبانیه

میدونم طوری شده که میخواد منو بکشه


دوروز بعد از خبرچینی امین بهم اس داد و گفت حالا با داداشای مجازیت میری اینورو اونور


منم جواب ندادمو گوشیمو خاموش کردم 

و اون مثل چوب خشک میسوخت و دم نمیزد


بگذریم که چقدر تیکه بارم کرد

ولی از آخرین پیامی که فرستاد حالم بیشتر از همیشه ازش به هم خورد


- رومینا دلم میخواد مثل خودت و مثل کاری که داری با من میکنی عین یک چوب بشکنمو خوردت کنم



خلاصه اون سه روز بهترین روزای زندگیم بود

روزی که میخواست برگرده شهرشون داشتم روانی میشدم

ساعت 9 شب روز دوشنبه بود

چقدر بد بود

تو اتاقم نشسته بودمو همش به ساعتم خیره میشدم

اینکه خدا کنه ایست کنه و ساعت 9 نرسه

حالم بدجور اون شب گرفته بود

دلم میخواست س... بهم اس بده و بگه رومینو شوخی کردم و این هفته رو کامل مشهد میمونم

ولی حیف که همش رویاهای کودکانم بود


جای خالی بقیه بچه های مجازی هم به شدت احساس میشد پیشمون

مخصوصا اونایی که خودشون میدونن

مخصوصا اون خانومی که وقتی پونک بودیم بهش زنگیدیمو باهاش حرف زدیم



خلاصه کلی خوش گذشت

امیدوارم روزی برسه که همه دور هم جمع بشیم

همه اونایی که دوستشون دارمو عاشقشونم 




راستی از این روزا و کادوهایی که به هم دادیم و رستورانمون کلی عکس دارم

که بعدا همشو میزارم تو وب



برای س... کلی ادامس خرسی گرفته بودم

ولی ممل چاقالو بیشتر ادامس خرسی هاشو برداشتو خورد



این ممل شکمویی واسه خودش

والا ...



فعلا

حوصله ندارم

حوصله ندارم


حوصله هیچ چیزو هیچ کس ندارم


نمیدونم چرا اینطوری شدم


ولی دیگه حوصله ندارم


حتی حوصله علیرضا رو


یک زمانی وقتی بهم اس میداد یا میزنگید

مثل خر میپریدم رو گوشی

تا جوابشو بدم


الان وقتی میبینم اس داده

حتی حس ندارم باز کنمو ببینم چی برام نوشته 




ته نوشت :

حال درونی بنده کمی بد است

نمیدانم چرا

ولی اینجا هوا طوفانیست 




متن نوشت :

سعیدو شنبه میبینم

خوشحالم

خیلی زیاد