-
خسته ام
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 00:25
امروزم مثل همه ی روزا گذشت و دلم ... نمیدونم چه اعتیادی که به این اینترنت نکبت پیدا کردم خسته ام خیلی خسته از چیزایی که واقعا دیگه دارن خستم میکنن دلم میخواد برم روی یک کوه بلند جیغ بزنم اینقدر جیغ بزنم تا مزه ی خون برسه به گلوم
-
بارون میخواهم
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 00:37
این روزها چقدر زود میگذرد سپیدی را در وجودم حس میکنم دلم یک هوای بارونی میخواد ولی نه با یار نه با چتر تنهای تنها دلم تنهایی صد ساله میخواد خودمو خودم و صدای ریختن بارون در دوتا دانشگاه دارم درس میخونم ولی توجهی نمیکنم به امتحان هایی که در پیش دارم درس ها روی هم انباشه شدن خدا کنه همشون پاس بشن دلم خیلی چیزا میخواد که...
-
یادش بخیر
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 20:25
یادش بخیر یاد تمام نوشته های پیشینم بخیر چه ذوقی داشتم برای آپ کردن تک تک وبلاگ هام دلم کمی آرامش میخواهد ... پست قبلی برای تولد رها آرزو کرده بودم وچه زود در سال جدید آرزویم تکامل یافت راست است که میگویند آرزوهایتان را در تکه کاغذی هک کنید
-
مهرداد جوووووووووووونم و آرزوی گلم
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 11:08
مثل خر ذوق کردمو خوشحالم مهرداد و آرزو تا سه ساعت دیگه میرسن مشهد آخـــــــــــــــــــــ الهی من قربون جفتشون بشم که دلم براشون یک ذره شده نمیدونین چه لذتی داره وقتی سر سفره ی هفت سین به شونه های برادر بزرگت تکیه دادی و با یک دلگرمی خاصی چشماتو میبندی و آرزو میکنی سال پیش اولین آرزویی که کردم این بود که سال 91 همه...
-
سه روز خووووووب
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 19:01
اسباب کشی تموم شد ولی تا دلت بخواد خورده کاری داریم اتاقم شهر شام هنوز میز کامپیوترم نیومده اعصابمو خورد کرده کتابخونمم بعد از عید میاره وقتی همه چیز تکمیل شد عکس اتاقمو میزارم این روزا حال و هوای خوبی ندارم درسته که همه چیز عوض شده و تنوع وارد زندگیم شده ولی ... دلم پره گرفته بزار از اون سه روز بگم : اونی که منتظرش...
-
حوصله ندارم
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 21:08
حوصله ندارم حوصله هیچ چیزو هیچ کس ندارم نمیدونم چرا اینطوری شدم ولی دیگه حوصله ندارم حتی حوصله علیرضا رو یک زمانی وقتی بهم اس میداد یا میزنگید مثل خر میپریدم رو گوشی تا جوابشو بدم الان وقتی میبینم اس داده حتی حس ندارم باز کنمو ببینم چی برام نوشته ته نوشت : حال درونی بنده کمی بد است نمیدانم چرا ولی اینجا هوا طوفانیست...
-
یک سوال
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 01:22
خدا ؟؟؟ یک سوال !!!!
-
خاطره نویسی 6
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 15:22
چند وقته همش خواب میبینم که مامانی شدم دیگه طاغت نیاوردم زنگیدم به چند نفر که بهم بگن معنیش چیه همه منو پاس دادن به اخوندای حرم گفتن اونا تعبیر خوابشون حرف نداره خلاصه یک شماره بهم دادنو گفتن بزنگ اینجا تا بهت بگن تعبیرش چیه وقتی زنگیدیم به قدری خوشحالم کردن که اشکام دونه دونه میریخت میگفتن که این خوابت نشانه ی پاکی...
-
خاطره نویسی 5
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 01:40
سعید اسفند داره میاد مشهد وای که نمیدونین چقدر خوشحالم طوری که دارم از خوشحال میترکم قراره اومد اول یکی محکم بزنه تو گوشم بعد بوسم کنه یادم بره منم قراره محکم بزنمش بعد فرار کنم واییییییییی الهی قربونش بشم دلم براش یک ذره شده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بی نهایت خوشحالم
-
خاطره نویسی 4
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 15:13
امروز اولین روزی بود که میلادم رفت دانشگاه وایییی الهی دورش بگردم که آقا کوچولوم دانشجو شده میخواستم صبح زود پاشم براش لباسشو اتو بزنم کیفشو براش مرتب کنم کاراشو بکنم ولی خواب موندم به جاش مامان طفلی زحمتشو کشید خوش به حال مامان چه لذتی میبره وقتی همچین پسر مهربون و دوست داشتنی رو بدرقه اجتماع میکنه پسری که از هر لحاظ...
-
1-1
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 16:11
دیگر انتظار تمام میشود دیگر پاییز دلهایمان به سر میرسد دیگر دارم من اورا او مرا با دقت تمام موهایم را شانه میزنم لباسهایم را بر تن مرتب میکنم و به صورت منتظرم خیره میشوم میخواهم زیبا باشم زیباتر از همیشه میخواهم وقتی از در ورودی وارد میشود زیباییم چشمهایش را بگیرد چشمانم به نگاه هایش گره بخورد و دست های مهربانش به...
-
خاطره نویسی 3
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 14:15
خیلی عجیب بود اینکه تو خواب ... ظهر بود خواب عمیقی کردم خیلی عمیق خواب عجیبی دیدم توی خواب یک بغض سنگینی راه گلومو بسته بود کنار یک خیابون شلوغ نزدیک جدول مامان التماس میکرد تا فقط گوش بدم ولی نمیتونستم نمیدونم چرا دسمو گرفته بود و میگفت مریم آروم باش به حرفم گوش بده بزار برات توضیح بدیم ولی سنگینی بغض داشت عذابم...
-
شب جمعه
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 00:04
امشب خوشحالم به ظاهر خوشحالم دست خودمم نیست ولی خوشحالم داشتمم با خوشحالیم حال میکردم که اومد و زد تو ذوقم بیخیال ... داریم کم کم وسایلارو جمع میکنیم تا ادماده ی رفتن بشیم مهران و آیدا هم به سلامتی اومدن و رفتن و همه چیز به خوبی پیش رفت دلم برای مهرداد و آرزو یک ذره شده خوشحالم در کل خیلی خوشحالم همه چیز طبق میلم داره...
-
خاطره نویسی 2
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 01:50
امروز دیگه امتحانام تموم شد دلم واسه بچه های دانشگامون تنگ میشه تا یک ماه دیگه نمیبینمشون مخصوصا واسه ممل و عاطی الهی بگردم اوناهم ناراحت بودن والا ... خدایا همه ی جووونایی که عاشق همدیگه هستنو قصدشون ازدواجه به خوبی و خوشی و سلامتی به هم برسونشون این ممل و عاطیه ماهم داستانی دارن واسه خودشون ایشالا به هم برسنو خوشبخت...
-
خاطره نویسی 1
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 19:15
بازم یک خونه ی جدید چقدر خوبه چقدر حال میده بازم خودمو تنهایی دیگه خاطرم جمه نامحرمی نیس والا ... فردا آخرین امتحان این ترمه حس خوندن دوباره نیس همونایی که خوندم بسه دیگه نمره رو میارم ناراحتم که فردا روز اخریه که عاطی و ممل میبینم دیگه میره تا یک ماه دیگه تا ببینمشون البته شاید همایش های دانشگاه فردوسی رفتمو دوباره...